******************************************************* سفرنامه ******************************************************* بعد از چندین روز هماهنگی با آقا صفر ، مرد میانسال کوهستان ، بالاخره برنامه ریزیها انجام شد صبح چهارشنبه به سمت طارم راه افتادیم امروز آغاز یک سفر هیجان انگیز و خاص برای ما بود زندگی در منطقه ای بکر ، کیلومترها فاصله با زندگی شهری ، بدون دسترسی به شهر و امکانات شهری در ارتفاعات بین استان زنجان و گیلان محیطی بسیار زیبا و دست نخورده بعد از قزوین وارد اتوبان رشت شدیم و از آنجا از شهر منجیل به سمت طارم ادامه مسیر دادیم بعد از منجیل ، سد سفیدرود منظره بسیار زیبایی داشت که جاده طولانی بدور سد را طی کردیم و وارد منطقه طارم شدیم
به آببر رسیدیم و به آقا صفر تماس گرفتیم با کلی پرس و جو بالاخره نیسان آقا صفر را پیدا کردیم البته نشونه نیسانشون این بود که آبی هست ، و ما هم وارد شهری شدیم که پر از نیسان آبی بود بالاخره اولین دیدارمون رو با آقا صفر مهربان و دوست داشتنی انجام دادیم مردی که بدون ریا و غرور بدون چشم داشت فقط برای مهمان نوازی ، هر خدمتی انجام می داد با خوشرویی به استقبال ما آمد و به منزل دعوت کرد تا کمی خستگی راه برطرف شود و آماده انتقال وسایلمون از ماشین به نیسان شویم بعد از گذشت حدود یکساعت ، آماده حرکت بودیم آخرین لحظات زندگی در شهر را سپری می کردیم با فرمان آقا صفر همگی سوار نیسان شدیم و در جاده ای طولانی و پر شیب خاکی کم کم ارتفاع گرفتیم
آقا صفر در این منطقه بکر و دورافتاده حدود 300-400کندوی عسل دارد منطقه پر از گلهای دارویی که غالبا آویشن ، گون ، بابونه ، بومادران ، خشخاش و گل محمدی وحشی است آنقدر گلهای دارویی فراوان هستند که زنبورها به مقدار زیادی شیره گل دراختیار دارند و عسل بسیار خوش طعم و خوش بویی تولید می کنند در مناطق بالاتر ، در ارتفاعات ، چند گله گوسفند هم هستند که با یک چوپان ، در این منطقه اقامت دارند شاید جمعیت انسان های ساکن در کل این منطقه وسیع تا مرز جنگلهای فومن (استان گیلان) به 8 نفر نرسد
بالاخره در چادر آقا صفر مستقر شدیم و وسایلمون رو خالی کردیم اینجا خبری از امکانات شهری نیست زندگی بدون برق ، آب ، یخچال ، موبایل و ... غذای طبیعی در اینجا از تخم مرغهای آقاصفر و لبنیات گوسفندی خوش عطر بوی منطقه و عسل داروئی آقاصفر درست می شود البته عصرها هم دمنوش های متنوع از گیاهان تازه اطرافمون براه بود
در کنار همه این محاسن ، این منطقه خطر خرس و پلنگ هم دارد در تمام مدت اقامتمون ، آقا صفر همیشه با یک اسلحه پر و دو سگ شکاری تربیت شده به حالت آماده باش بود شب ها تقریبا آقا صفر بیدار و هوشیار بود و در کنارش اسلحه آماده داشت و کوچکترین صدایی را بررسی می کرد
وقتی وارد منطقه شدیم ، استثنائا ماشین لندکروز هلال احمر را در ارتفاعات دیدیم که مستقر شده است و علت حضور هلال احمر را جویا شدیم ظاهرا بین تالشی ها و طارمی ها اختلاف ایجاد شده بود و تالشی ها به مراتع طارم تجاوز کرده بودند و امروز روز جنگ بین این دو منطقه بود البته جنگ در قسمت مرزی دو استان و در ارتفاعات بالاتر بود ولی با پایان یافتن روز ، و برگشت ماشین هلال احمر ، ظاهرا جنگ بدون خونریزی به پایان رسیده بود
شب ها تا دیر وقت پای صحبتهای شیرین آقا صفر می نشستیم و آقا صفر از ماجراجوییها و شکار خرس و کمین پلنگ در نزدیکی خودشان و ماجراهای نجات کوهنوردانی که در جنگل گم شده بودند سخن می گفت حتی چند کوهنورد را که مصدوم شده بودند را از محاصره چند خرس سیاه ، نجات داده بود خرس به شدت از آتش می ترسد ، و این کوهنوردان چند روزیکه گرفتار محاصره خرس ها بودند ، توانسته بودند آتش خود را روشن نگه دارند و همین عامل نجات یافتنشون شده بود
آقا صفر از شب های زمستانی که تنهایی در این منطقه بود سخن گفت و از خرس های گرسنه ای که با لجاجت میایند و بالاخره مجبور می شود یک کندو عسل به همراه زنبور را به آنها بدهد تا بخورند و زنده بمانند
آقا صفر از موارد زیادی سخن گفت که داروهای گیاهی این منطقه آنها را شفا داده بود یکی از موارد ، چند سال پیش بود که یکی از اهالی دچار یک سرطان بسیار وخیم می شود و انواع درمانهای شیمیایی و جراحی های مکرر ، مفید واقع نشد و پزشکان به او گفتند چند روزی بیشتر زنده نخواهی بود و دیگر هیچ راهی برای درمان وجود ندارد این شخص وقتی می بیند دیگر امیدی وجود ندارد ، شهر را رها میکند و به این منطقه می آید او شروع می کند به تغذیه از گیاهان داروئی منطقه به گفته خودش که می گفته هر چیزی گوسفند می خورد منم می خوردم و دیگر از چیز دیگری تغذیه نمی کرد مدت ها گذشت و آن شخص دید خبری از مرگی که پزشکان وعده داده بودند نیست بالاخره به پایین کوه آمده و نزد پزشکش می رود با انجام آزمایشات مفصل ، پزشک در کمال ناباوری می گوید اثری از بیماری وجود ندارد و از او می پرسد چکار کردی که چنین اتفاق عجیبی رخ داده است
آقا صفر از داستانهای دوران جوانی گفت که بدنبال گنج بود یک بار که با یک نقشه گنج ، و حفاری به گنج رسیدند ، وقتی وسایل طلایی قدیمی را دانه دانه از خاک بیرون آورد ، بقیه شریک ها اجناس را برداشته و ناگهان فرار کردند و از طرف دیگر به او شلیک کردند و حتی یک تیرمماس شقیقه آقا صفر رد می شود سالها بعد ، یکی از آن شریک ها را آقاصفر پیدا می کند و او میگوید منم رکب خوردم ولی آن شب قرار بود ما با تیر شما را بزنیم و واقعا قصدمون کشتن بود خلاصه سالها بعد بدنبال آقاصفر میایند و می گویند شخصی رو به مرگ قصد دارد شما را ملاقات کند آن شخص همان فردی بود که به همه شرکا حقه زد و در بیمارستان گرفتار یک سرطان حنجره شدید شده بود
آقا صفر از افسانه های عجیب و مرموز خرس ها سخن گفت که نمی دانم این افسانه های عجیب ، از چه ماجراهای واقعی برگرفته شده است یکی از این افسانه ها مربوط به دزدیده شدن یک پیرزن توسط یک خرس است و این پیرزن را سالها بعد یک شکارچی در لانه این خرس پیدا میکند خرس هر روز به پیرزن غذا می داده تا زنده بماند می گویند خرس ها یک گیاه عجیبی دارند که آنرا به کف پای انسان ها می مالند و باعث می شود کف پا آنقدر دردناک شود که فرد اسیر شده هیچوقت نمیتواند پایش را روی زمین بگذارد و فرار کند بعدا که با یکی از دوستان اهل ماسوله دراین باره صحبت می کردم ، در کمال تعجب شنیدم که می گفت در ماسوله در زمانهای قدیم که خرس زیاد بود ، زنها و دخترها با تاریکی هوا به هیچ عنوان بیرون از خانه نمی آمدند چون توسط خرس ها ربوده می شدند ظاهرا خرس از خانم ها خوشش می آید و آسیبی به آنها نمی زند و فقط خانم ها را در لانه خود نگهداری می کند طبق گفته دوست اهل ماسوله ، در زمان آنها تنها دو مورد بوده که خانمی توانسته بعد از مدتی طولانی از لانه خرس فرار کند که من فکر میکنم این دو مورد هم احتمالا خرس کشته شده است و دیگر به لانه خود بر نگشته است
خرس ها یک گیاه نادر و کمیابی می خورند که به علف خرس معروف است این گیاه بسیار گران قیمت است و درمان قطعی نازائی است چند وقت پیش شخصی که مطلع می شود در این منطقه خرس فراوان است ، برای یافتن این گیاه از ترکیه راهی این منطقه می شود و نمونه این گیاه را (علف خرس) هم با خود می آورد اما آقا صفر می گوید من تابحال به این گیاه بر نخورده ام مرد ترکیه ای میگوید من این گیاه را کیلویی پنجاه میلیون تومان خریدار هستم (یعنی چیزی حدود هزار برابر قیمت عسل)
در اطراف ما یک خانواده سه نفره شتر زندگی می کردند که بسیار عجیب و جالب بودند البته این شترها صاحب دارند و بطور طبیعی در منطقه آزاد بودند و از علوفه طبیعی تغذیه می کردند ولی اینکه شتر چگونه در سرمای شدید این منطقه زندگی میکرد جای سوال داشت و اینکه من هیچ وقت در منطقه های کوهستانی یا جنگلی یا نواحی شمالی ، شتر ندیدم و کسی تا بحال در این مناطق اقدام به پرورش شتر نکرده است
در پایین منطقه اقامت مان ، یک دریاچه زیبا وجود داشت که در حقیقت این مکان رودخانه ای بوده و بعد از زلزله سال1369، بر اثر ریزش کوه این دریاچه بوجود می آید آقا صفر درباره زلزله می گوید شب در خواب دیدم دنیا بهم ریخته است و از خواب بلند شدم و به داخل حیاط آمدم نشسته بودم که دیدم نور عظیمی از زمین به هوا پرتاب شد و اول یک تکان شدید ایجاد شد و بعد از آن تکان بسیار زیادی در همه جهات ایجاد شد که همه خانه ها خراب شد اول خانم و دختر خودش را نجات می دهد و بعد به بیرون می رود و به قول خودش از دیدن صحنه های وحشتناک اطراف ، در حالت ناباوری بسر می برده است زلزله دقیقا ساعت 12شب 30 خرداد 1369 به وقوع پیوست عکسی که از دریاچه گرفته شده دقیقا روز بعد از زلزله بعد از گذشت 29 سال است .
فاصله ها : آب بر تا کندوهای زنبور آقا صفر : 20 کیلومتر از کندوها تا دریاچه : 10 کیلومتر از کندوها تا گشته بریم ( مرز گیلان و زنجان) : 10 کیلومتر
|